گلاریشا

گلاریشا

نمونه ای از شعر ها و نوشته های محمد حسین داودی

نويسنده :محمد حسین داودی
تاريخ: 24 / 8 / 1403

از تو تنها رنج دوران داشته ام
خاطرات تلخ زندان داشته ام

از تو تنها قصه های دردناکم
یادگار سنگ و سیمان داشته ام

از تو تنها نامه های زهر دارت
با وجود زخم پنهان داشته ام

از تو تنها گریه های نانوشته
مشق تکلیفی فراوان داشته ام

از تو یک دلواپسی یک زخم کهنه
از تو یک روح هراسان داشته ام

از تو دنیای سیاه و مه گرفته
از تو شهری پر ز حیوان داشته ام

از تو سازی سوزناک از نای چوپان
مویه ای تا خط پایان داشته ام

از تو تنها از تو تنها دفترم را
خِر خِری در گوش انسان داشته ام

نويسنده :محمد حسین داودی
تاريخ: 19 / 8 / 1403

من غزّه ای در آتشم ، تو مکّه ای در ماتمی
من آخر دنیا شدم ، تو قصه ها را خاتمی

من غزّه ای خونین جگر ، تو مکّه ای بُبریده پر
اهریمن پولاد سر ، خندان بیاساید دمی

آنگه زبان ها مُهر ها ، وانگه به چشمان ابرها
وقت نفیر گوش ها ، وقت سقوط آدمی

آرام چون اسرار من ، این شهر بی آزار من
تاریخ را رد می شود ، شاید هویدا رستمی

شهرم غریب و بی رمق جام جنون سرمیکشد
در چشم اقیانوس او ، انبوه دریا شبنمی (1)


شهرم گریبان می درد نخوت به قلبم پل زده
با صبر ، بی پروا شدم از کینه دارم مرهمی

دستم چو مجنونِ خشن تیغ قلم را می کشد
شعرم قلندر گشته و آتش به سر تا پا همی

شعر از : محمدحسین داودی

پ . ن(1) : (گریهٔ حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق/کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی)

موضوع: ,
برچسب‌ها: من غزّه ای در آتشم
نويسنده :محمد حسین داودی
تاريخ: 10 / 8 / 1403

برای گفتن تو عاشقانه لازم نیست
برای رنج و تباهی ترانه لازم نیست

از این عروض غزل گوش ما پر است برو
صدای عشق تو در این زمانه لازم نیست

که بازحادثه ای با ردیف وقافیه ای
ولی برای هنر این بهانه لازم نیست

تو درک واژه ی شب را نداری و پس هیچ
به چشم تو قلم جاودانه لازم نیست

تو کوچکی و بزرگی مرام ماست برو
به زعم ما قلم کودکانه لازم نیست

به هر کجا که روی باز خانه خانه ی ماست
برای شبزدگان آشیانه لازم نیست

به قدر بیشتر از کافی است دفتر من
حضور بیخودی ات درمیانه لازم نیست

 

شعر از : محمدحسین داودی

موضوع: ,
برچسب‌ها: glarisha گلاریشا
نويسنده :محمد حسین داودی
تاريخ: 6 / 8 / 1403

(تحقیقی پیرامون مطابقت شناخت انسان با واقعیت خارجی)

 


سرآغاز فلسفه و اولین مساله "مطابقت شناخت با واقعیت خارجی" می باشد . فلسفه از گزاره ای شروع می شود که به هیچ وجه قابل اختلاف نباشد .
بسیاری از مباحث در عین حالی که بسیار روشن و بدیهی هستند ، مفاد بیشتر منازعات فلسفی هستند . مثلاً همه می دانیم که مفهوم وجود با واقعیت وجود تفاوت دارد ، اما وقتی از کلمه وجود استفاده می شود ، منظور کدام یک می باشد . گاهی همین خلط کلام ساده باعث سختی فهم فلسفه برای ما می شود .
 ما سه پرسش اولیه و سه پاسخ بدیهی که منتج به مطابقت شناخت انسان با واقعیت خارجی می شود را مطرح می کنیم . در ادامه برهان ملاصدرا در این مبحث را تقریر می کنیم . در ادامه ان قلت های بحث را پاسخ می دهیم . این سه پرسش و پاسخ و تقریر مربوطه و چند پرسش و پاسخ در این زمینه را تقدیم می کنم برای دوستانی که علاقه مند به مطالعه فلسفه هستند ، امیدوارم برای ایشان مفید باشد .

موضوع: ,
برچسب‌ها: اولین مساله این است
نويسنده :محمد حسین داودی
تاريخ: 22 / 7 / 1403

ای که در تنگنای غربت من
ساختی یادمان پستی خویش

باز با انحنای دفتر من
بسته دیدی کران مستی خویش

دست آخر برنده من بودم
پوچ کردی تمام هستی خویش

انتهای ستمگران درد است
انتهای جهان پرستی خویش

بعد خود شیونی نخواهی دید
سربنه شیون دودستی خویش

هرچه من هی کتاب تازه و تر
هر چه تو هی فشار و خستی خویش

وقت تکرار شعرِ کهنه ی توست
تازه کن بیت می شکستی خویش

.

.

شعر از : محمدحسین داودی

موضوع: ,
برچسب‌ها: کران مستی
نويسنده :محمد حسین داودی
تاريخ: 18 / 7 / 1403

ملخ های امسال پیدایشان نیست

ضعیفان مسکین گدایان گندم

.

ملخ های خشک استخوان سربرهنه

گرفتار پوتین رهوار مردم

.

که هرساله با سوز و سرمای پاییز

بمیرند و مدفون درانبوه شب گم

.

به جرم رسیدن به دنیای انسان

که دیریست می بوده دنیای گژدم

.

بپرسند افسوس اینجا خدا بود!

و اکنون جهان پرشدست از تلاطم؟

.

بنالند از موطن خویش و افسوس

بنالند از هجرتِ سوی مردم

.

صدافسوس مردم همه در عبورند

و پوتینشان خرد کردست هیزم

.

.


شعر از: محمد حسین داودی

موضوع: ,
برچسب‌ها: ملخ های امسال پیدایشان نیست
نويسنده :محمد حسین داودی
تاريخ: 15 / 7 / 1403

چرا بوی اسپند را دوست دارم؟
که خاک است خوانش . و همواره پاک است

و پر میشود بیشه از بویش اما
هلاک است . این بیشه دیگر هلاک است

از ایجاز و ارزانی اش در شگفتم
نه برگی برای دریدن نه خاری

از اعجاز او در بیابان بگویم
نه گنجی نهان دارد از خود نه باری

که یک نکته در ویژگی های آن نیست
درون و برون هر چه باشد همین است

و این است یک راز پیدای هستی
هر آزاده ای ریشه اش در زمین است

زمین گاهوار بهار و زمستان
همیشه فرو مانده در زندگانیست

زمین مادر مانده تنهای انسان
همیشه به لب ناله ی جاودانیست

غزل بند تلخم ، تَر از اشک و غم گشت
چقدر آخرین بند را دوست دارم

و این سازه ام تازه با بوی نم گشت
چقدر آه .  اسفند را دوست دارم

 

 

شعر از : محمد حسین داودی

موضوع: ,
برچسب‌ها: اسپند+بوی اسفند+گلاریشا
نويسنده :محمد حسین داودی
تاريخ: 12 / 7 / 1403

جوراب من کجاست ؟ جوراب های من
جوراب پاره ام ، بیتاب های من

.

 

خوابم زدود و شست ، مضرابهای من
بارانِ اشک من ، سیلاب های من

.

 

چون مرغکی اسیر ، از بخت مرده ام
شبواژه های سرد ، میراث برده ام

.

 

سرگشته عقل خویش ، بر مِی سپرده ام
سوگند می خورم ، من می نخورده ام

.

 

جوراب من کجاست؟ ، اینجا مجال نیست
در فرض مستی ام ، جای سوال نیست

.

 

این فرض هرچه هست ، فرض محال نیست
من می روم و هیچ ، دیگر جدال نیست

.

 

تاکوچه می دوم با گونه ی ترم
دنیا چه ساکت است؟، ای وای دفترم

 .

 

ده سال شعر درد ، ده برگ پرپرم
نجوای سرخ من ، یحیای بی سرم

 

.

ساعت به سر رسید ، با ردِّ پای نور
از خواب می پرم ، با هوی و های نور

.

 

در چشم من شکفت با ریسه های نور
یک حس ناب شعر ، در لابه لای نور

 

.

 

کو گنج سرخ من ، کو انزوای من؟
برکاغذ آورم سیلاب های من

 

 .

بانگی زدود و شست مضراب های من
جوراب من کجاست جوراب های من

 

.

.
شعر از : محمدحسین داودی

موضوع: ,
برچسب‌ها: گلاریشا جوراب من کجاست؟
نويسنده :محمد حسین داودی
تاريخ: 11 / 7 / 1403

غصه منو نخور هر چی بشه

روزای تلخ بهارو دوست دارم

می دونم خیلی غریبی نگو نه

آخه من تنهاییارو دوست دارم

.

ای بابا گریه نکن دلم گرفت

می دونم چطور روزارو بشمارم

بابا انصافتو شکر آی زمونه

من باید ثانیه ها رو بشمارم ؟

.

این روزا هر کسی با یه خاطره

توی دنیای وجودش می پره

می خوای از آبیا من دل بِکَنَم

می دونی زنده نبودن بهتره

.

تو که باز ذهنمو خوندی چی بگم؟

باز می پرسی واسه عیدی چی میخوام؟

این همه آدمو باز نوبت من؟

بی خیالش شدم عیدی نمی خوام

.

شعر از :محمد حسین داودی

موضوع: ,
برچسب‌ها: گلاریشا
نويسنده :محمد حسین داودی
تاريخ: 10 / 7 / 1403

کنکور 1381 . کنکوری که

سوالات 24 ساعت قبل از کنکور

به قیمت های مختلف فروخته می شد

(البته سال های بعد هم همین قضیه تکرار شد)

به من هم پیشنهاد کردند . 500تومن می خواستند

به هر دلیل نخریدم . اما دوستانم خریدند و نتیجه گرفتند .

این شعر هم یادگاری از چند روز قبل از کنکور سال1381 می باشد

برای خودم پختگی شعر خیلی جالب است

شعر بدون هیچگونه چکش کاری

دست نخورده تقدیم شما:

...................................

آه کجایی نفس ، آه کجایی خیال

کو ؟چه کنم؟ سر به درد ، سوخت مرا هر دو بال


استرس مرگبار ، روز شمار فرار
هر تپشی بی قرار ، راحت جانم محال


بخت نگون بخت من ، این دل جان سخت من
دلهره بر تخت من ، نی به کجایی بنال


داغ قضا بر تنم ، مهر بلا بر سرم
خود به فنا بسپرم ، وای از این حال و فال


رعشه بر اندام من ، زهر در این کام من
آرزوی خام من ، قسمت من پر ملال


آه و فغان کار من ، یاس و فسون یار من
خرد دل زار من ، کی بکنم شرح حال


عدل و عدالت نشست ، فقر و فلاکت بدست
این همه قارون مست ، این همه افکار کال


یارب از این درد جان ، باختم این امتحان
شرم به چشمم نهان ، از کرمت کن حلال


آه کجایی نفس ، آه کجایی خیال
می کشدم خون جگر ، باز به راه ضلال

 

شعری از : محمدحسین داودی

10 خــــــــرداد 1381

موضوع: ,
برچسب‌ها: کنکور 1381
نويسنده :محمد حسین داودی
تاريخ: 9 / 7 / 1403

تمام درد زمین یادگار خستگی من

هجوم سرد زمان موسم شکستگی من


سراب تلخ جنون ابتدای بی کسی تو
حصار زرد خزان اوج دلگسستگی من

تمام خشم زمین جرم دل نبستگی تو
تمام درد زمان مزد دلشکستگی من

حضور توست دراین کشتی جنون زده ی شب
که گشته شعرِ شب من به گل نشستگی من

نشسته ظلمت محض تودر یگانگی غم
که گشته ظلمت وغم همدم دودستگی من

ببین چه پست وسبک گشته آسمان به سرِ ما
که سهم تیر و کمان شد زدام رستگی من

رسیده موسم تسلیم و انتهای صداقت
کنون رسیده معما به دست بستگی من

 

شعر از : محمدحسین داودی

 

 

موضوع: ,
برچسب‌ها: گلاریشا
نويسنده :محمد حسین داودی
تاريخ: 5 / 7 / 1403

جیرجیرک بس کن این آواز تکراری
بس کن این افسون هشیاری را

نعره ی آهن
نعره ی انسان
قصه ی فریاد بی پایان
غصه ی نان
غصه ی صدها هزاران چیزدیگر
غصه ی فردا برای شبنشینان کافی ست
چشمهای مردمان آکنده از نقاشی ست

گوشه ای تنها زچشم خلق پنهان گشته ای ازچه؟
قصه می خوانی برای که؟

کیست گوش خود سپارد تا تو بنشینی بخوانی قصه هایت را
قصه ی یک رنج بیگاری

جیرجیرک کودکان خوابند
مردمان خستند
شرم کن کم کن صدایت را

جیرجیرک
 شبپرستان با تو بد بودند؟ بد کردند؟

مطرب صدها هزاران سال بیداری
ساز ناکوکت صدایش گنگ است

خیز و بشکن سازعیاری
ازچه می رقصی میاور خفت و خواری
جیرجیرک مشکن این اکرام اجباری را

جیرجیرک راحتم بگذار ازجانم چه می خواهی؟
ناله کم کن می نویسم
جیرجیرک می نویسم شعر بیداری
می نویسم شعر بیداری را

 

شعر از : محمد حسین داودی

موضوع: ,
برچسب‌ها: جیرجیرک
نويسنده :محمد حسین داودی
تاريخ: 28 / 6 / 1403

خرچنگ خفته ای کف مردابم
با تو هوای رقص عیان دارم

تو ماهی زلال کف چشمه
من سحر عشق و شعر جوان دارم

خرچنگ از نگاه تو در شعرت
یک واژه ی سیاه پر از درد است

من با همین سیاهی تو امشب
یک آستین غزل به میان دارم

سیلاب های وحشی نسل تو
ما را به شهر حادثه آوردند

باکی از آب مرده ی صحرا نیست
من را که زخمهای چنان دارم

از آبی زلال نمی خواند
دلداده بر نوای لجنزاری

هرگز برای چشمه نمی رقصم
من کینه ای از آب روان دارم

این پرچم از هزار و هزاران دست
با خون دل رسیده به دست ما

اعجاز شعر ما به همین راز است
من آیه های شعر زمان دارم

ما وارثان قلعه ی رویاییم
ما بانیان مسلک رویایی

رویاگرم که ذهن تو را خواندم
جادوگرم که سحر بیان دارم


شعر از : محمد حسین داودی

موضوع: ,
برچسب‌ها: رویاگر
نويسنده :محمد حسین داودی
تاريخ: 9 / 1 / 1403

اگر آنروز شعرم را نمی خواندی
اگر آنروز شعرم را   رها   از هرچه در دنیا نمی خواندی
اگر آنروز سوی خود مرا تنها نمی خواندی
اگر آنروز  اگرهای مرا اما نمی خواندی
 
اگر آنروز چشم و گوش شعر کولی ام را وا نمی کردی
اگر آنروز پشت دفتر سرخ مرا امضا نمی کردی
اگر نیرنگ شومت را زمن حاشا نمی کردی
اگر هرگز دروغت را میان شعرهایم جا نمی کردی

بدان دیگر وفادارت نمی مانم
بدان دیگر برایت هیچ شعری را نمی خوانم
بدان دیگر یکی از شعرهایم را از آن تو نمی دانم
بدان دیگر برای شعر بارانم پشیمانم پشیمانم

 

برو خوش باش
برو با آن غزل سازان نو خوش باش
برو نیما برو افسانه شو خوش باش
برو سختی برای ماست تو خوش باش

 اگر دیگر .. اگر آنجا .. اگر در خانه ی دیگر
اگر هم دیگر از هم هیچ همچون مردم بیگانه ی دیگر
اگرهم خواستی در واژه های شاعر دیوانه ی دیگر
برو از ما خدا حافظ . برو ویرانه دیگر

 

شعر از : محمدحسین داودی

موضوع: ,
نويسنده :محمد حسین داودی
تاريخ: 23 / 7 / 1402

گلهای بازرانی دنیایی از خدا

همواره برلب اند غزل هایی از خدا

گلهای ساده در دل فرهنگ سادگی
 از بازماندگان اهورایی از خدا

در دشتشان هنوز به میراث مانده است
یک شاهکار ناب تماشایی از خدا

 

از بازماندگان دل آسوده از زمین
 در آرزوی یک دل دریایی از خدا

رنج هزار حادثه در خود نهفته و
 در انتظار قصه و لالایی از خدا

پاییز دردخیز به پایان رسیده است

حالا رسیده وقت تقاضایی از خدا

 

تاریخ زنده ایست که برخاک می رود
 مشروطه خواه خواهش فردایی ازخدا






شعر  از :محمد حسین داودی

موضوع: ,
برچسب‌ها: بازران
نويسنده :محمد حسین داودی
تاريخ: 2 / 11 / 1401

پیش از آنکه همسرم اضافه ها را دور بریزد ، در میان انبوه کاغذ ها و کتاب ها ، یک سررسید، نظرم را به خود جلب کرد.

برداشتم ‌و ورق زدم .
یک سررسید که برای سه سال از آن استفاده کرده بودم .
سررسید باوفایی بوده .
یادداشت های پراکنده و گهگاه دلنوشته
چاره ای نبود . باید دور ریخته می شد .
 
محض نگاه آخر ،  نگاهی به صفحه مربوط به 14آبان انداختم.
بالای صفحه نوشته شده:
"شکست استقلال از سپاهان"
 
به نظر می رسد که فاجعه آمیزترین حادثه ی آن روزها بوده
چراکه توانسته جشن روز میلاد من را به حاشیه بکشاند .
شروع به خندیدن کردم
 از آن بابت که تصور کردم ستاره شناس نخبه ی هم سن و سال من آنروز شاید در حال ثبت یک رویداد آسمانی کم نظیر در علم نجوم بوده .
خط بعدی برای سال بعدی . کمی پایینتر وسط صفحه نوشته شده بود :
" مقداد از من ناراحت شده"
 
مقداد را می شناسم ، اما ماجرای این خط را حقیقتا به یاد نمی آورم .
 هر چه هست به رابطه ی دوستی ام مربوط می شود . آری ، دغدغه ی ادامه دوستی با مقداد . دلخوری یک نفر چطور می توانست سالروز میلادم را تبدیل به کابوس کند .
پایین صفحه برای سال بعد بود ، چند خط شعر دست و پا شکسته :
"دنیای نیرنگ و دورنگی
و زندگی به سادگی به سان دلخوری چه تلخ می شود
تمام خنده های این و آن تمام می شود
چه خنده دار است
غرور آدمی چه خنده دار است"
 
اما این روز  را خوب یادم می آید . آرمان های عجیب . رویاهای غریب . شاید به خاطر خواندن زیاد شعر . 
آه که چقدر شعر را دوست داشتم .
 اما افسوس که این دوست داشتن ها کمکی به سرباز جوان نمی کرد ، تا او را برای جنگ سخت آماده کند . چه بسا ضعف های پنهان ماهیتش در کوران حوادث ، پلی به سوی روان پریشی او بود . که نیمه شبها روی برگ برگ سررسیدش ، آن را به نام شبواژه فریاد بزند.
اسفندماه1392
قم
محمدحسین داودی
موضوع: ,
نويسنده :محمد حسین داودی
تاريخ: 17 / 2 / 1401

 

ناقوس ها

دوباره فریاد می کنند

یک انسان دیگر

یک خاندان دیگر

سیاه شدند

جهان برای انسان سیاه شده است

مثل جهان شاعران

که سالیان سال است

در غم انسان

"ناقوس ها برای که به صدا درمی آیند؟"

 

شعر از : محمدحسین داودی

موضوع: ,
نويسنده :محمد حسین داودی
تاريخ: 2 / 12 / 1400

مثل فلسفه
مثل شعر
مثل ریاضی
مثل ... عشق
حداقل برای من
برای شاعری مبهوت
شما نفهمیدید
ما هم نمی فهمیم
که دنیا دنیای نفهمیدن است
مثل چیزی که حالت را خوب کند
دلت را صاف

راستش خیلی حالم خوش نیست
شاید مریض شده ام

تو خوب باش
برایت امیدوارم
که امید حالت را بهتر می کند

مثل یک ساز غمگین
که بین این سر و صدا
غمگینت می کند
که دنیا دنیای غم است

برایت دعا می کنم
تو هم برای من دعا کن
حداقل برای من
برای شاعری مبهوت

 

شعر از : محمد حسین داودی

موضوع: ,
برچسب‌ها: شعر
نويسنده :محمد حسین داودی
تاريخ: 12 / 11 / 1400

کاش روح واژه ی شب را  تو هم پیدا کنی
تا میان قصه هایت جا   برایش وا   کنی

روح چون کوهی  که در احساس تو جان می دمد
می توانی با دوبیتی صخره را معنا کنی

کاش می شد واژگون سازی تمام دفترت
شعر پردردی بسازی درجهان غوغا کنی

دیگر از سوز عطش آتش نمی دیدی مسیر
کاش می شد آتش بر جاده را  دریا کنی

بار دیگر چشمهای ما  خیانت کرده اند
 کاش بارانی بسازی چشم را رسوا کنی

برگ برگ روح شب را با نمی رد می شوی
یک شبت راکاش با  این  برگها  فردا کنی



شعر از : محمد حسین داودی


موضوع: ,
نويسنده :محمد حسین داودی
تاريخ: 11 / 8 / 1400

پائیز برگ ریزان
نسل بهاری من
اندوهگین و تنها
فصل نداری من

.

با واژه های وحشی
از بندگی مگویید
با کرکسان چه حاجت
شعر قناری من

.

عهدی که واژه با ما
عهدی که بسته بودیم
آری قرار این بود
تا بی قراری من

.

ما کشتگان مهریم
در صبح دیر سعدی
از شب پرستی تو
تا روزه داری من

.

من شیر پنجشیرم
با صدهزار طالب
میجنگم و نیامد
یاری به یاری من

.

هرگز بدان نماند
دنیا به هر دوامی
هرگز بدان نمیرد
امیدواری من

.

فصل سقوط برگ است
انبوه برگ و خاشاک
کبریت خشم انسان

افغان و زاری من

.

ما سوگوار خویشیم
جنگل به جشن و رقصند
با انتقام سختی
از نسل جاری من

.

.

شعر از محمدحسین داودی

نويسنده :محمد حسین داودی
تاريخ: 26 / 5 / 1400

ای باران احساس
ای خورشید جاری
ای انسان کامل
با مهری که داری

پیشوای مظلومان
همچون نیاکانت
مظلومان تاریخ

زیر خنجر بیداد
زیر تیغ نامردی
زیر تیغ پادشاهان
ستم پیشه گان عباسی

ای والا ای مولا
ای کرامت جاری
از تو خواهشی دارم
با اعجازی که داری

اینجا ما در ایران
در لختی از تاریخ
تنها از یک بیماری

تنها از یک کابوس
خیلی بیشتر از دوران عباسی
ما قربانی داریم
ما مظلومان تاریخ

ما با دست های خالی
ما با چشم های مبهوت
ای امام مظلومان
با شعار بیداری

برای مردم ایران
که در لختی از تاریخ
تنها از یک کابوس
تنها از یک بیماری

از تو خواهشی دارم
ای امام مظلومان
برای چشم های مبهوت
برای دست های خالی

 

 

 

 

شعر از : محمد حسین داودی

نويسنده :محمد حسین داودی
تاريخ: 28 / 3 / 1400

 مصلحت برده خیر برجامو

مسئلت کرده رنج در کامو

هیچ میدانی از کجا خوردیم
از ندانستن سرانجامو

مملکت داری از شعار جداست
چشم بگشا  دروغ دنیامو

بی سبب نیست از هزار فلک
بدترین بخت مال اسلامو

عقل ما هیچ عقل کل شما
چه کس از ما نرفته در دامو؟

دام و ننگ فریب مردمو بعد
شهوت وثروت ثریامو

ما عوامیم بحث ما سر چیست؟
بازی قدرت مهیامو

نظر و شعر تان قبول ولی
نام شب را نبر به هر بامو

ما مریدان حافظیم عزیز
نه مریدان تحفه و شامو

ارزش و شان شعر ما به درک
نه که ما با همیم و همگامو؟

این دو روز عمر مانده هم برود
چه بماند بجز همین نامو

پس بیا از خدا و خلق خدا
مهر و عشق و طعام و اطعامو

 

شعر از :محمدحسین داودی

موضوع: ,
نويسنده :محمد حسین داودی
تاريخ: 28 / 2 / 1400

درد مرا دواستی

زخم مرا شفاستی
روحی و جانفزاستی
جان پدر کجاستی
 
جان مرا تو سوختی
رنج مرا نواختی
روح مرا گداختی
روضه ی آشناستی
 
شام مرا تو کوکبی
بهر برهنه مرکبی
خون حسین و زینبی
خون خود خداستی
 
خون تو آبروی من
زخم تو در گلوی من
قسمت و آرزوی من
می شود آنچه خواستی
 
دست وسرت فدا شده
جسم و تنت جدا شده
در گذری رها شده
از سر و تن رهاستی
 
شعر از محمد حسین داودی
موضوع: ,
نويسنده :محمد حسین داودی
تاريخ: 5 / 12 / 1399

مادر پرنده ایست که می خواند

بر صخره های سنگی طوفانی

مادر ستاره ایست که می رقصد

در آسمان ابری ظلمانی

 

مادر طراوتیست که می ماند

بر گرمگاه بیشه ی پر مهری

مادر ترانه ایست سرور انگیز

سازی شبیه بیدل و کاشانی

 

از قصه های سختی تان گفتی

از روزگار قحطی و بی نانی

ما رنج های دائم و هر گاهیم

ما رنج های دائم انسانی

 

همواره سوز تعزیه در شعری

حالا برای حال من تنها

خورشید سال هاست نمی تابد

با تسلیت بیا به چراغانی

 

مادر فقط برای تو یک واژه ست

اما برای شاعر غمگینت

دنیا تمام گشته پس از مادر

دنیای واژه ای که نمیدانی

 

مادر برات قصه ی شیرین است

مادر برات خاطره های دور

اما توان گفتن در من نیست

تکرار شرح حال پریشانی

 

شعر از : محمد حسین داودی

موضوع: ,
برچسب‌ها: گلاریشا glarisha
نويسنده :محمد حسین داودی
تاريخ: 4 / 11 / 1399

 

 

 

دستی کشد این سو کشان مستی کشد آنسو کشان

 

  وقت نبردی خون فشان

 

  وقت نبردی خون فشان

 

  این سو اهورا میشود         آماده ی رزمی که میگیرد نفس

 

  آن سو هنر در تنگنای بی نشان

 

  اهریمن دون خون و آتش کرده دریا را

 

  کشتی شکسته باد نفرین کرده دریا را

 

  تیغی رها این سو وزان

 

  تیر خدا آن سو وزان

 

  اینک هجوم مردمان خشم از بالا و بالادست

 

 فریاد برخیزیدشان کر کرده انسان های مست

 

  این سو دم گرم سروش مهوشان

 

  فریاد برخیزیدشان   کابوس تلخ سرخوشان

 

    نیرنگ اهریمن پر از خون کرده چشم مست ها

 

  دشمن هویدا نیست

 

  آنجا هنر در خوف شب گم گشته پیدا نیست

 

  آنگه میان مست ها آتش فشان

 

  یا شوکران مستی از دستان اهریمن چشان

 

  فریاد برخیزید در هر سو نشان

 

پایان نمی یابد نبرد خوفناک خون فشان

شعر از : محمد حسین داودی

موضوع: ,
برچسب‌ها: گلاریشا glarisha
صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد
تازه ترين مطالب
لينک هاي مفيد
ابزارک هاي وبلاگ
قالب وبلاگ

 RSS 

Alternative content